اصول بهداشت روانی (۲)
پی بردن به علل رفتار
در هر عملی باید اصل علت و معلول حکمفرما باشد، زیرا از نظر علم، هیچ پدیده ای خود به خود به وجود نمی آید. مثلاً اگر امروز بارانی است دلیل دارد و متخصص هواشناسی می تواند نه تنها دلیل این را که چرا باران می بارد را بیان کند، بلکه قادر است از روز قبل پیش بینی کند که امروز هوا بارانی خواهد بود.
در مورد رفتار بشر نیز مانند علوم فیزیک و شیمی و بیولوژی، برای هر پدیده دلیلی موجود است؛ مثلاً چرا یکی بی دلیل از حیوانات اهلی می ترسد، دیگری از تاریکی وحشت دارد، و شخص دیگر بیشتر از اندازه عصبانی مـی شود؟ اینها همه مستدل است، ولی اغلب پیدا کردن دلایل نهفته و اصولی این گونه رفتارها مشکل به نظر می رسد. روان شناسان چون می دانند رفتار بشر معلول علل بخصوصی است، برای رفتارهایی که فرد دارد او را سرزنش نمی کنند. به همــان دلیل که پزشک بیمــاری را که مبتلا بــه سرطان باشد، مورد شماتت قرار نمی دهد و مقصر نمی داند. بنابراین، از نظر علمای روان شناسی در رفتار، «خوب و بد» مطرح نیست بلکه هر رفتاری عللی دارد و اگر ر فتاری برای فرد و جامعه مضر باشد باید مانند برطرف کردن مرض جسمی سعی بر درمان آن داشت. روان شناس یـا هر متخصص بهداشت روانی به هیچ وجه قضاوت اخلاقی در مورد رفتار بشر نمی کند. اخلاقیون معتقدند که هر فرد مسئول رفتار پسندیده یا زشت خود است و اگر عملی خلاف معیارهای اخلاقی از او سر زند، مرتکب گناه شده است و باید تنبیه شود. از دیدگاه این گروه، فردی که مثلاً مبتلا به افسردگی شدید است، باید شخصاً تلاش کند تا از آن حالت بیرون آید. اگر فردی خیالباف باشد او را تنبل و بیکاره می نامند و اگر در جنگ، به واسطه عوامل نامناسب، مبتلا به حالات عصبی شود او را ترسو و بزدل و خائن می خوانند. بنابراین، فلسفۀ اخلاقیون بر این است که هر رفتاری که خلاف رفتارهای دیگران باشد باید مجازات گردد. البته این طرز فکر نه تنها به حال شخص مبتلا به بیماریهای عاطفی مفید نیست، بلکه بلعکس چون به احساس حقارت و بی ارزشی او می افزاید، سبب شدت یافتن اختلال رفتار در او می شود.
در افراد سالم ضرورتی برای دانستن دلایل رفتار خود وجود ندارد ولی در صورتی که همین افراد به اختلالات رونی مبتلا شوند، لازم می آید تا از خود بپرسند که چرا گرفتار این حالات جدید شده اند، زیرا اولین قدم برای از بین بردن اضطراب و تشویش، یافت دلیل آن است. باید متذکر شد که تظاهر به نداشتن مشکل نه تنها آن را از بین نمی برد، بلکه بر شدت و حدت آن نیز می افزاید.
رفتار تابع تمامیّت فرد است
رفتــار موجود بشر تابع تمامّیت وجود اوست، بدین معنی کــه روان تابع تن است و هر فرد انسانی بر اثر ارتبــاط خصوصیات روانی و جسمی موجود ، دست به عملی می زنــد. هیچ رفتاری جداگانه و در خلاء انجام نمی گیرد و هیچ عملی مستقل از سایر اعمال و خصوصیات موجود بروز نمی کند. مثلاً اگر شما قبل از خوردن غـذا عصبانی بوده و یـا ناراحتی شدید دیگری داشته باشید، مسلماً آن لذتی را که از غذا در موارد مناسب تری می برید، نخواهید برد. بدین دلیل مشاهده می شود که عمل غذا خوردن و لذت بردن از آن به خودی خود و مستقلاً موجود نیست، بلکه تابع حالات روانی موجود در زمانهای قبل است.
مثال واضح دیگر را می توان در مورد یک دانش آموز زد. اگر او با اطمینان خاطر و راحتی فکر به جلسۀ امتحان وارد شود، شانس موفقیت او بیشتر خواهد بود تا اینکه با ترس، بی اعتمادی و اضطراب در جلسه حاضر شود.
هر چه دربارۀ یگانگی و رابطۀ دایمی و مستقیم خصوصیات جسمی و روانی گفته شود، گزافه گویی نخواهد بود، زیرا اولاً اهمیت درک این موضوع بسیار زیاد است، بعلاوه فهمیدن اصولی و صحیح این مطلب خالی از اشکال نیست. ناراحتیهای جسمانی، اختلالات روانی را باعث می شود و بالعکس نارساییهای روانی سبب بروز علایم جسمانی خواهد شد.
مثلاً معلوم شده است که یکی از دلایل اصلی زخم معده ناراحتیهای عاطفی است و یا شخصی که از موهبت سلامت جسمانی برخوردار نیست، اغلب کج خو و عصبانی و احساساتی می باشد. متخصصان و مربیان نمی باید تنها یک بُعد انسان را در نظر بگیرند. مثلاً معلم ورزش تنها به حالات جسمانی، دانش آموز اهمیت دهد و جنبه های عاطفی و عقلانی او را فراموش کند و یا معلم ریاضی نیز صرفاً طرز استدلال و منطق کودک را مد نظر داشته باشد و وقعی به حالات جسمی و روانی او نگذارد. این روش از نظر پرورشی نیز اشتباه است.
نیازهای اولیه
بهداشت روانی مستلزم دانستن و ارزش دادن به احتیاجات اولیۀ افراد بشر است. بعضی از این احتیاجات جسمانی است. مانند احتیاج به غذا، آب و استراحت و گروهی از آنها روانی است، مانند احتیاج به پیشرفت.
بشر دایماً تحت تاثیر این نیازهاست و به نسبت محرومیت و یا ارضای آنها رفتار می کند. بنابراین زندگی او هیچ وقت در حال سکون مطلق نیست، بلکه دایماً در کشمکش و تلاش برای به دست آوردن غذا، آب، مسکن و عشق به پیشرفت، موقعیت اجتماعی و امنیت جسمی و روانی است. سکون مطلق تنها هنگام مرگ موجود است.
شخصی که این اصول را بفهمد و بپذیرد، مسلماً واقع بینانه با مشکلات زندگی مقابله می کند و با وجود موانع، دلسرد نمی شود، زیرا می داند که زندگی یعنی کشمکش با عوامل مختلف. شخص انعطاف پذیر می داند که هیچگاه احتیاجات فرد در تطابق کامل با مقتضیات اجتماعی نیست و بر این اساس سعی می کند در برآوردن احتیاجات خود واقعیات را در نظر بگیرد و بیشتر از اندازۀ لازم توقع نداشته باشد. این شخص در زندگی هدفهای معینی دارد و برای رسیدن به آنها سعی وافی خواهد کرد. بعلاوه شناسایایی خود و دیگران حس خوشبینی و احترام او را نسبت به بشریت افزاش می دهد.
خلاصه اینکه او دیگران را آن طور که هستند قبول دارد و به جای ایده آلیسم، در رابطۀ با آنها روش رئالیسم یا واقع بینی را اتخاذ می کند. بدین وسیله او قادر است به آنان اعتماد کند و با اطمینان خاطر به زندگی بی تشویش خود ادامه دهد.
برگرفته از کتاب بهداشت روانی
دکتر سعید شاملو